این شعر را به معلم ادبیات سال سوم دبیرستانم جناب آقای مهدیه تقدیم می کنم.(دبیرستان شاهد صافی اصفهان)
شهپر تیر عشق تو باد بهار آورد
مرهم قلب خستگان،سوز و قرار آورد
پنجه ی دیو سردی از صولت باغ بشکند
نخوت باد دی چنین بر سر دار آورد
دل تبه از جفای غم ،جان سیه از نوای دم
خوش خبر از سپیده دم، لاله عذار آورد
جور خزان به سر رسد،ناوک جان به در رسد
نکهت عشق بررسد،خواجه سوار آورد
نغمه ای آتشین نفس ،بردل بیدلان قفس
ساغر قلب بوالهوس ،سوی دیار آورد
سبزه برآید از چمن،غنچه درآید از سمن
غرقه ی حلم یاسمن،روی نگار آورد
خون ز دوچشم خون فشان،ازثقفی نیمه جان
بادصبا زکوی جان گردو غبار آورد
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
دویار زیرک و از باده ی کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی
برو تو کار شعر نو دل آدم میگیره
باسلام از اینکه نظر خود را ارایه کردید ممنونم .شعر نو هم دارم انشاالله در آینده آنهارا هم در وبلاگ قرار می دهم
خسته نباشید .فک کنم برای یک شاعر جوان بسیار خوبه به امید سرودن اشعار بیشتر
نظر لطف شماست